محل تبلیغات شما
قصه ی دوستی ها قصه ی دشمنی ها قصه ی قصه ها !!!

 

 

خواب دیدم خواب دیدم که تو اون سر خیابونی و من این سر خیابون . خواب دیدم که تو داری راه می ری منم دارم راه می رم. هم دیگر رو می بینیم و به هم نمی رسیم نفس نفس می زنیم . سر بالا ییه ! من می دوم ، تو می دوی به هم نگاه میکنیم . اما به هم نمی رسیم. روز ثبت نام دانشگاه بود . از خواب بیدار شدم. گریه کردم به پهنای صورتم گریه کردم. به دنبال تعبیر خواب ذهنم را جستجو کردم.

بعد از گذشت سالها هنوز به خوابم فکر می کنم و تو که آن طرف کره ی زمینی . انگار این خواب به زبان بی زبانی آینده را به من می گفت. آینده ای که دیگر در آن خنده های ما ، راه رفتن های طولانی و حرف زدن هایمان . شوخی ها و راز گویی هایمان هیچ کدام جایی نداشت. و خیابان زند و آب طالبی که با نی هورت میکشیدیم و یخ یخی بود و اخ که توی گرما چقدر دلمان را خنک میکرد و ما گز می کردیم زند را تا ارم تا میدان دانشجو و حرف می زدیم و حرف می زدیم و وقت خداحافظی باز هم برای گفتن حرف بود و به محض اینکه به خانه می رسیدیم به هم تلفن می زدیم و باز هم راز دل میگفتیم. 

یادم می اید وقتی من از دانشگاه بر می گشتم و ما با هم به دانشکده ات سر می زدیم چقدر به دوستت حسودی می کردم انگار و جای من را می گرفت و احساس می کردم جای من در دل تو پر می شود. چه دنیای کوچکی داشتم که هنوز با این همه دوست ها که بعد تو آمدند و رفتند ، هنوز جای تو پر نشده . 

یادت می اید توی حافظیه سر گذاشتم روی شانه ات و های های گریه کردم چه روز هایی گذراندیم و چقدر دلم برای آن روز ها تنگ می شود. 

دلم شکسته این روز ها

از جان طمع بریدن آسان بود .... ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن

هم ,تو ,ها ,سر ,خواب ,ی ,به هم ,می زدیم ,زدیم و ,قصه ی ,گریه کردم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی رسمی مبین نت در ساری